loading...
پایگاه اینترنتی ازوس
امین بازدید : 216 چهارشنبه 13 شهریور 1392 نظرات (0)



آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند، آن ها توی چشم های ریز هم نگاه کردند و عاشق هم شدند؛ کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم.

 بچه قورباغه گفت: من عاشق سرتا پای تو هستم.

 کرم گفت: من هم عاشق سرتا پای تو هستم. قول بده که هیچ وقت تغییر نمی کنی.

 بچه قورباغه گفت: قول می دهم.

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند؛ او تغییر کرد، درست مثل هوا که تغییر می کند.

 دفعه ی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.

کرم گفت: تو زیر قولت زدی!

 بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش دست خودم نبود؛ من این پا ها را نمی خواهم! من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.

 کرم گفت: من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را می خواهم؛ قول بده که دیگر تغییر نمیکنی.

 بچه قورباغه گفت: قول می دهم.

ولی مثل عوض شدن فصل ها، دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه هم تغییر کرده بود.. دو تا دست درآورده بود.

کرم گریه کرد : این دفعه ی دوم است که زیر قولت زدی.

 بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش. دست خودم نبود. من این دست ها را نمی خواهم.

 من فقط رنگین کمان زیبای خودم را می خواهم.

 کرم گفت: و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را.. این دفعه ی آخر است که می بخشمت.

ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد، درست مثل دنیا که تغییر می کند.

 دفعه ی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، او دم نداشت.

کرم گفت: تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.

 بچه قورباغه گفت: ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی.

 کرم گفت: آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.

کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد. یک شب گرم و مهتابی، کرم از خواب بیدار شد..

 آسمان عوض شده بود، درخت ها عوض شده بودند، همه چیز عوض شده بود؛ اما علاقه ی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.

 با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود؛ اما او تصمیم گرفت ببخشدش. بال هایش را خشک کرد.. بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند.

 آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.

پروانه گفت: بخشید شما مروارید..

 ولی قبل از اینکه بتواند بگوید «سیاه و درخشانم را ندیدید؟» قورباغه بالا جهید و او را بلعید و درسته قورتش داد.

و حالا قورباغه آنجا منتظر است.. با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر می کند و نمی داند که کجا رفته!

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1502
  • کل نظرات : 49
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 57
  • آی پی امروز : 35
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 692
  • باردید دیروز : 55
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 920
  • بازدید ماه : 1,491
  • بازدید سال : 7,271
  • بازدید کلی : 1,277,820