loading...
پایگاه اینترنتی ازوس
امین بازدید : 180 چهارشنبه 13 شهریور 1392 نظرات (0)



فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد.

روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد.

فرعون پرسید کیستی؟ ناگهان دید که شیطان وارد شد.

شیطان گفت: خاک بر سر خدایی که نمیداند پشت در کیست. سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد!

بعد خطاب به فرعون گفت: من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم آنوقت تو با این همه حقارت ادعای خدایی می کنی؟

پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت: چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

شیطان پاسخ داد: زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • صفحات جداگانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1502
  • کل نظرات : 49
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 57
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 34
  • بازدید امروز : 249
  • باردید دیروز : 55
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 477
  • بازدید ماه : 1,048
  • بازدید سال : 6,828
  • بازدید کلی : 1,277,377